-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 تیر 1395 23:27
و مرا مرگی مضحک و پر از درد است در همین نزدیکی شاید....
-
که بادبان ، شکسته.....
پنجشنبه 10 تیر 1395 17:01
موهامو کامل جمع میکنم و میبافم کاری که به ندرت پیش میاد انجام بدم... رو به روی آینه ایستادم و به صورت بی روحم نگاه میکنم... سیاهچاله ی زیر چشمهام... خط خنده ای که دارم و همیشه روی اعصابم بود ... و چشمهام این روزها چقدر خسته تر و بی روح تر به نظر میآید.... امروز کار رو فیلم برداری میکنیم و میفرستیم برای...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 تیر 1395 05:35
که تو هی بگویی مراقب خودت باش... که من هی لج کنم بگویم نمیخواهم... که یک نفر باید باشد... یک نفر که آدم را بلد باشد..، یک نفر که هوای آدم را داشته باشد... اه ادم که نباید وابسته ی کسی باشد...! هیچوقت از وابسته بودن خوشم نمیآمد و نمیآید و نخواهد آمد...! مراقب خودم هستم....!!!
-
برای وجوج عزیزم و روزهای پانزده سالگی...
دوشنبه 7 تیر 1395 18:45
پانزده سالگی برای من سنی عجیب بود و من از ۱۵ سالگی به بعد دیگر بزرگ نشدم!!! از آن موقع تا به الان ۳ سال بیشتر نگذشته ول دنیای دیگری داشتم... ۱۵ ساله بودم و خون زیر پوستم پر شور تر میدوید و نبضم با شدت بیشتری خودش را به دیواره ی پوستم میکوبید... ( گاهی این شور و هیجان را بارها تجربه میکنم) دختر رنگ و رو رفته ای که فقط...
-
از خودم متنفرم نقطه سر خط....!
دوشنبه 7 تیر 1395 01:47
من امروزخیلی مضحکانه رفتار کردم.... من نتونستم نقشم رو درست در بیارم و باهاش ارتباط برقرارکنم... من امروز و روزهای دیگه سر تمرین خوب نبودم... این من نیستم... من این من رو دوست ندارم... من حوصله ندارم کلماتو پیچ و تاب بدم ... دلم میخواد مثل بچه دبستانیا جمله های کوتاه بنویسم.... دلم میخواد خودمو بالا بیارم....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 تیر 1395 21:39
بعضیا رو دوست دارم و ازشون خوشم میاد و بهشون احترام میذارم.... بعضیا رو فقط بهشون احترام میذارم... بعضیا رو هم همون احترامو بهشون نمیذارم... بعضیا هم انقدر رابطم باهاشون عمیقه که حرفای دلمو بهشون میزنم و از یه سری چیزای شخصیم خبر دارن.... این بعضیای آخری تعدادشون انگشت شماره و موندگارن اما بقیه ی موارد ممکنه حسم بهشون...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 تیر 1395 05:10
گوشهی دلم جایی گیر کرده که کاملا اشتباهیه... خب آره من روابط پیچیده ای دارم ، با پسرها و مردها راحتم ، هیچ اعتقاد به خصوصی ندارم ، زندگی لجن زده ایدارم، و و و... و خب تو نمیتونی یه دختریمثل من رو دوست داشته باشی و حتی باهاش کنار بیای... شاید از دور شکننده و قابل ترحم به نظر بیام ولی از نزدیک شکننده و قابل ترحم و...
-
که درد میکشم قد پریودهای هفت روزت....
جمعه 4 تیر 1395 21:51
بیاین همه با هم گریه کنیم... حس میکنم هممون خیلی داغونم....!:|
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 تیر 1395 23:34
تو تصاحب نمیشی مگه اینکه اجازه بدی یکی تصاحبت کنه....
-
بیقرار....
پنجشنبه 3 تیر 1395 20:08
زن داره با ضجه میگه...: امشب شد ۵ شب... یا ۵ تنِ آلِ اَبا... بچه هام سرگردونن... یا علی.... یا علی... یا علی... یا علی... یا... . . . .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 تیر 1395 12:53
چشم ها دوخته بر ره و لب هایم قفل... منم آن فاحشهی زشت که در پهنهی زیست غازه بر صورت خود میکشم و خون در دلها... آن کس که به یک لحظه مرا خواهد نیست..... . . . . نصرت رحمانی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 تیر 1395 04:29
میشه اوق بزنم و تموم امعا و احشای بدنمو بالا بیارم...؟ بعد تمومش رو اهدا کنم به یه کارخونه سوسیس کالباس....؟ یا اینکه کاسه ی سرمو باز کنم هرچی نورون و رگ و سلول خاکستری و هر کوفت و زهرماری که اون تو هست رو در بیارم و باهاش ساندویچ مغز درست کنم...؟ میشه یکی به من یه لیوان خون بده؟
-
پیوست شود...
پنجشنبه 27 خرداد 1395 06:00
ﺩﺭ ﺳﺮﻡ ﺩﺧﺘﺮ ﭘﯿﺮﯼ، ﻋﺼﺒﯽ ﻣﯽ ﺭﻗﺼﺪ ﺷﻬﺮ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺳﺮ ﻣﻦ، ﻋﺮﺑﯽ ﻣﯽ ﺭﻗﺼﺪ ﺍﯾﻦ ﺟﻬﺎﻥ، ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺩﻏﺪﻏﻪ ﻫﺎﯾﺶ، ﺩﺍﺭﺩ ﺭﻭﯼ این ﺟﻤﺠﻤﻪ ﯼ ﯾﮏ ﻭﺟﺒﯽ ﻣﯽ ﺭﻗﺼﺪ ... "سیدمحمدعلی رضازاده "
-
حال و روزم مثل سگ هاره....
پنجشنبه 27 خرداد 1395 05:51
یه دیالوگ کوتاه و مختصر هست که میگه : زرشک....!! این دیالوگ در تمام ابعاد زندگی من کاربرد داره...! . . . . + خیلی خستم ولی نمیتونم بخوابم... بعضی وقتا پرانول دوز بالا میخورم اولا تاثیر داشت ولی الان نهایتا فقط ۳ ساعت میتونم چشمامو ببندم... از این پیشنهادای مامان بزرگی ندارین...؟! همیشه کارسازه...! +فکر کنم دچار بی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 خرداد 1395 05:39
من وقتی چیزی رو بخوام داد میزنم.... من وقتی از یه چیزی ناراحتم داد میزنم... وقتی اعصابم خرده داد میزنم... من یه وحشیِ بد دهنِ لجنم که هیچوقت یاد نگرفتم مثل آدم حرفای مونده توی دلمو بزنم و در هر شرایطی داد میزنم و گریه میکنم و فحش میدم... سعی کردم مثل آدمای درست حسابی باهات حرف بزنم و رفتار کنم ولی تو یا کار داشتی...
-
فرشته ی مرگ / هادی پاکزاد....
چهارشنبه 19 خرداد 1395 03:00
بیا آروم منو از گودال بالای این پیکر بکش بیرون ، ببر بالا ، ببر جایی که هیچ چیزی نمیمونه برای حتی یه لحظه ببر جایی ، به دنیایی که هر چیزی یه تصویره ، یه رویا یا... بیا آروم طوری که هیچکی نفهمه ، وسوسه م کن با نگاهی که بی اندازه بی رحمه.... که بی اندازه بی رحمه... بیا نزدیک طوری که هیچکی نبینه ، دچارم کن به احساسی که...
-
از این همه تنفر و متنفرم ، متنفرم....
چهارشنبه 19 خرداد 1395 02:19
تنفر اونجاش بده که مجبوری تحمل کنی و باهاش زندگی کنی و توی یه هوا باهاش نفس بکشی و حس کنی داری شبیه اون میشی....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 خرداد 1395 16:51
_کدوم احمقی شب تولدش تنهایی پا میشه میره کافه....؟! اینو پریسا از پشت تلفن بهم گفت... به ساعت هفت عصر وقتی روی صندلی کافه نشسته بودم و کتاب شاملو جلوم باز بود و بخار ناشی از چای داغ شیشه های عینکمو در بر گرفته و کدر شده بود... ((تو میلاد را دگر باره در نظام قوانین اش دوره میکنی ، و موریانه ی تاریک تپش های زمانت را می...
-
رفیقِ شفیق جان...!
یکشنبه 16 خرداد 1395 11:34
کیهان کیهان کیهان....! من چقدر ستایش میکردم دانش ادبی و قلم روانت را ... و من هنوز یادم است تو دیوانه ی چخوف و شاملو بودی و من هم... قسم به آن روز که مثل دو دیوانهی خواب زده تا ۹ صبح دربارهی ادبیات و شاملو حرف میزدیم ، دلم برایت تنگ شده بود..... قسم به دیگر شبهای همنشینیمان، هیچوقت کسی مثل تو را پیدا نکردم که با...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 خرداد 1395 16:42
امروز یک جوری مزخرفه انگار جمعه ست... شنبه ها حتی یک شنبه ها دو شنبه ها سه شنبه ها چهار شنبه ها و پنج شنبه ها یک جوری جمعه اند که انگار آدم توی غروب ها و روزمرگی های مزخرفش داره حل میشه.... . . . شنبه مثل پیرزن دست فروش عبوس وسط تنم نشسته و بساط کرده....
-
دزدی توی روز روشن از وب یک دوست ....
پنجشنبه 13 خرداد 1395 09:27
همه مشکلات ما تقصیر اون جد بزرگواره که چرخ و آتش رو اختراع کرد و گرنه الان لخت ته یه غار خنک ولو شده بودیم و خودمونو میخاروندیم...! . . . . http://elhamabar20476.blogsky.com/
-
کافه تنهایی پر هیاهو...
سهشنبه 11 خرداد 1395 12:29
بریم کافه و توی منوش دنبال نوشیدنی هیجان انگیز بگردیم هیجان انگیز مثل شربت بیدمشک نسترنهای کافه تنهایی که هر دفعه میریم یه رنگه و طعمش عجیبه!!! تو همیشه اسپرسو میخوری و من قهوه دوست ندارم اونم برمیگرده به یه خاطرهی خیلی دور و بعد از اون دیگه قهوه نخوردم.... بریم کافه و من دنبال کتاب شعر هیجان انگیز بگردم و پیدا...
-
وصله ناجور...
جمعه 7 خرداد 1395 05:07
مثل ماهی قرمز کوچکیام که اشتباهی سر از اقیانوس ناآرام در اورده....! . . . .
-
رفیق جان....
جمعه 7 خرداد 1395 05:04
داشت ازم عکس میگرفت یهو خیره شد به من گفت: چه فایده زیبا باشی ولی غمگین....! خندیدم گفتم نه زیبام ، نه غمگین...! _خفه شو! چلیک! چلیک! چلیک! . . . . + داشتم فکر میکردم اگه رفیق نبودیم حتما با اون استایل دختر کش و تریپ روشنفکریش ،دوربین و حرفای فلسفی عاشقونهش سعی میکرد مخ منو بزنه! هرچند اول از این در وارد شده بود...
-
عصبانی....
شنبه 1 خرداد 1395 23:25
من نمیتونم جلوی اشکای لعنتیم رو سر هر اتفاقمسخره ایبگیرم.... مثل آدمی کهبیماری بی اختیاری ادرار داره همش باعث خجالتم میشه.... لعنتی.... لعنتی... لعنتی....
-
مضحک....
جمعه 31 اردیبهشت 1395 07:12
همهی دوست های صمیمی یا عاشق و معشوقها از هم یه یادگاری دارن که با اون یاد طرف می افتن و تمام روزهای مشترک خوب و بدشون از جلوی چشمشون میگذره... حالا این یادگاری میتونه یه جمله یا کلمه باشه ، یه مکان به خصوص مثلا یه کافه یا یه هدیه هرچند کوچیک... خلاصه یه چیزی که بینشون مشترکه و وقتی طرف میگه هی فلانی اینو که یادته ؟...
-
خرداد امسال با طعم ۱۸ سالگی...!
سهشنبه 28 اردیبهشت 1395 03:07
اردیبهشت هم کم کم دارد دامن گل گلی رنگارنگش را جمع میکند که برود....! بهش میگم :کجا میری بابا...! حیفه این همه رنگای قشنگ نیس؟! نگا بنفشه ها رو....نگا شمعدونیا رو...نگا هوا رو.... اصلا تو اردیبهشت باید عاشق شد...! خرداد همینطور مغرور نشسته آن طرف تر و محیتو خنک نوش جان میکند! گه گاهی از زیر کلاهش نگاهی یواشکی و...
-
از من بگیر حالت دیوانگیم را....
شنبه 25 اردیبهشت 1395 13:39
این چشمهای زل زده ی خانگیم را یک شب ببند در چمدانت برو سفر.... . . . . ...
-
بیا مَرِه یاری بَدِن....
سهشنبه 21 اردیبهشت 1395 15:49
سر صبح هر چی شکر میریختم تو چای ام بازم تلخ بود... چای تلخ آدم تلخ روزای تلخ... بیا منو از وسط این همه تلخی بگیر قبل از اینکه حل بشم....
-
فقط همین....
یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 18:57
منو به حال خودم بزار این مردو... من و تمام پلشتی این دردو... که قد تمام کرمهای عالم دوستت دارم... که قد تمامی دوشها میبارم... که درد میکشم قد پریودهای هفت روزت... که سر درد میکند به سردردهای مرموزت... که با صدای تو : قطع کنم...؟ _نه بمان هنوز... که دوستم داری کمی بیشتر از دیروز... که لای سینههای تو بی هوا...