ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
کیهان کیهان کیهان....!
من چقدر ستایش میکردم دانش ادبی و قلم روانت را ...
و من هنوز یادم است تو دیوانه ی چخوف و شاملو بودی و من هم...
قسم به آن روز که مثل دو دیوانهی خواب زده تا ۹ صبح دربارهی ادبیات و شاملو حرف میزدیم ، دلم برایت تنگ شده بود.....
قسم به دیگر شبهای همنشینیمان، هیچوقت کسی مثل تو را پیدا نکردم که با هم یک دل سیر درباره ی ادبیات حرف بزنیم...
و تو هم همین را گفتی...
_گاهی اوقات هیچکس نبود که باهاش درباره ادبیات و شعر حرف بزنم...!
و من چقدر امروز خوشحال شدم که باز سر و کلهات پیدا شد کِیکِی...!
خب این خاصیت من است که گاهی حتی از خودم هم دور میشوم...
از همه فاصله میگیرم...
شمارهی تلفنم را عوض میکنم...
تمام رابطه هایم را قطع میکنم...
چهار سال...
بعد از چهار سال کیهان!
تو مدرسه ی فرهنگ میرفتی ،
حالا دانشجوی فلسفهی شهید بهشتی هستی...
هنوز دیوانهی چخوف و شاملویی و من هم...
هنوز حال قلمت خوب است و روان مینویسد....
هنوز جفتمان دیوانهایم و هیچوقت سر هیچ بحثی کوتاه نمیآییم!
و من هنوز برایت احترام خاصی قائل هستم....
میدونی تارا اما گاهیم نمیشه زد زیر بشقاب غذا میز رو ترک کرد یه وقتا این رفتنا همیشگی میشه
آره خب...
خیلی خوبه حضور این ادما . حضور اشتراک و تفاهمایی ک کم پیدا می شن
چه حس خوبی داره داشتن این دوستا
یعنی انقدر بی معرفتی؟
بی معرفت نیستم ولی گاهی دور بودن از همه چیز و همه کس لازمه....