شانار

شانار

شانار یعنی‌ شکوفه ی انار.... وبلاگ دیگرم:www.sourwine.blogfa.com
شانار

شانار

شانار یعنی‌ شکوفه ی انار.... وبلاگ دیگرم:www.sourwine.blogfa.com

پراکنده مثل افکارم..

اندیشه ای برای نوشتن نیست...

خالی ام...

از‌همه چی...

مغزم کار نمیکنه

سر دردای عجیب و مزخرف دارم

انگار‌ که یه موجودی توی سرم زندگی میکنه 

و شب‌ها با رگ‌های مغزم ساز میزنه...

حوصله تو رو ندارم

فقط دلم میخواد آخر شب صداتو بشنوم و بعد دیگه نه ببینمت و نه صداتو بشنوم...

صداتو قورت میدم

آغوشتو توی پیرهنم گم میکنم

توی پوستم قایم میشم

حوصله ی دور و ورم و آدم‌ها رو ندارم...

سیگار بکشم

نه

نه 

نه

به زخم روی دستم 

به زخم روی دستت

فکر میکنم...

باد میوزه توی عکس دو نفرمون

روسریم میفته

میگم بخند

چلیک!

پرت میشیم بیرون از چارچوب عکس

میذارمت لای کتاب

همونجا جات خوبه

بین غلط املاییا

بین جمله های بی ربط و بی سر و ته

میرم دوباره توی پوستم

صداتو اینجا جا گذاشتی

توی سرمه 

میگی دلم برات تنگ شده

سکوت...


لحظه‌های خوب...

اسمش روشه 

"لحظه"

فقط در لحظه اتفاق میفته...

در لحظه خوبی....

در لحظه میخندی...

ممکنه فردا یادت بیاد و باز بخندی

اما پسفردا وقتی یادت بیفته دیگه اونقدر انرژی نمیده بهت

چون حال هیچیو‌ داری...

چون حسابی فریک و داغونی...

خوشی‌ها

مثل  آدامس توی دهنت میمونه

ممکنه دو روز همینطور هی بجویش

یا حتی گوشه دهنت افتاده باشه

اما طعمش نهایتا چند ساعت توی دهنته...

.

.

.

.

دارم تموم میشم...

میخوام دستمو ببرم لای موهای لخت و قهوه ایه بلندت

همونا که هر غر‌میزدم چرا وسط تمرین میاد تو صورتت 

و اعصابمو خرد میکرد...

اما از وقتی مثل دیوونه‌ها خودت موهاتو قیچی کردی 

دیگه نمیتونم باهاشون بازی کنم و اعصابمو خرد میکنه...

دل خوش میکنم به روزای خوبی که تو ازشون حرف‌میزنی...

جدی میشی و 

حس میکنم تمام استخوان‌های فکت رو منقبض کردی

میپرسی ایمان داری به اینا؟

_دارم...

اما فقط در لحظه...

سعی میکنم به چشمات و اخم مسخرت نگاه کنم

پس

نگاهمو از روی زوایای خوش فرم فکت وقتی داری دندونانتو رو‌ی هم فشار میدی جمع میکنم...

جمله ی آخرمو میخورم به جاش میبوسمت....

.

.

.

پ ن : این پست رو بعدا ویرایش کردم

چون حس کردم باید از موهات بنویسم

و همینطور از استخوانهای فکت

اخم مسخرت

و تلاش مسخره ترِ من برای نشون دادن اینکه همه چی‌داره خوب پیش میره....

فاطمه اختصاری..

شب های در ادامه ی شب ها

میخوانم از بلندی مویت

که پیچ خورده دور گلویم

که پیچ خورده دور گلویت...

******

راهی برای گم شدنم باش

آغوش مخفی وسط جنگ...


یکی باید باشه ۵ صبح بهش پیام بدی

چرت و پرت بگین

حالت خوب بشه

بعد بگیری با خیال راحت تا لنگ ظهر بخوابی 

و حتی نگران اینم نباشی که شب قبل مسواک نزدی....!

دلم برای مامان میگیره...

کسی که همیشه نادیده‌اش گرفتم...

دلم برای این زن میگیره که چرا باید تنها امیدش من باشم...

من هیچوقت نتونستم اونی باشم که اون میخواد

حرفمو رک میزنم...

با اون و با همه سر جنگ دارم...

راهیو میرم که اون دوست نداره....

عقایدی دارم که اون نمیپسنده.‌‌...

بد دهنم....

لجبازم...

چِِرتم...

ولی تهش همیشه اونه که بهم میگه بیا غذا بخور حتی بعد از دعوا و داد و فریاد...

اونه که قرصای توی کشومو بر میداره ، طنابمو از دستم قایم میکنه و همیشه کیفامو میگرده که سیگار توش نباشه و اگه فندک ببینه ورش میداره...

دلم برای خودم و این زن همیشه میگیره....

از هیچی راضی نیستم...

از ظاهر همیشه خستم با چشمای گود افتاده بگیر 

تا این منِ سردرگمِ چِرت...

موهامو روشن کردم

بعد فکر کردم تیره بیشتر‌بهم میاد

بعد اون رنگ تیره تر رو دوست نداشتم

بعد مشکی کردم

حالا هم فکر میکنم باید مشکی ترش کنم

و بعد هم حتما فکر میکردم کاش میشد مشکی تر ترش کنم...!

بهم میگی تو چیزیت نیست همینی که هستی خوبی

ولی کاش میتونستم 

تمام این تن رو 

مثل لباس کهنه دور بندازم 

و صبح کسِ دیگه ای باشم....

50 دقیقه دیگه میری روی صحنه

برات آرزوی موفقیت میکنم

تمرکز‌ کن...

من نیستم بین جمعیت که چشمت یهو بیفته به من و حواست پرت شه...

تو بهترینی... 

همینجا...

دقیقا همینجا ساعت وایسه...

هر روز این شانسو ندارم که انقدر حالم خوب باشه....

حتی با اینکه تمام این سیاهی توی من رخنه کرده....

با اینکه مزه ی تلخ این چند شنبه های مزخرف همش توی دهنمه...

با اینکه استخوان هام زیر‌دندونام میاد و صدای خرد شدنشون توی گوشم میپیچه...

با اینکه ایستادم وسط "نمیدانم چه کار کنم ها "....

با اینکه...

با اینکه...

با اینکه...

ساعت عزیز لطفا همینجا بایست

من میخوام دقیقا همینجا بمیرم!