ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
لحظههای خوب...
اسمش روشه
"لحظه"
فقط در لحظه اتفاق میفته...
در لحظه خوبی....
در لحظه میخندی...
ممکنه فردا یادت بیاد و باز بخندی
اما پسفردا وقتی یادت بیفته دیگه اونقدر انرژی نمیده بهت
چون حال هیچیو داری...
چون حسابی فریک و داغونی...
خوشیها
مثل آدامس توی دهنت میمونه
ممکنه دو روز همینطور هی بجویش
یا حتی گوشه دهنت افتاده باشه
اما طعمش نهایتا چند ساعت توی دهنته...
.
.
.
.
دارم تموم میشم...
میخوام دستمو ببرم لای موهای لخت و قهوه ایه بلندت
همونا که هر غرمیزدم چرا وسط تمرین میاد تو صورتت
و اعصابمو خرد میکرد...
اما از وقتی مثل دیوونهها خودت موهاتو قیچی کردی
دیگه نمیتونم باهاشون بازی کنم و اعصابمو خرد میکنه...
دل خوش میکنم به روزای خوبی که تو ازشون حرفمیزنی...
جدی میشی و
حس میکنم تمام استخوانهای فکت رو منقبض کردی
میپرسی ایمان داری به اینا؟
_دارم...
اما فقط در لحظه...
سعی میکنم به چشمات و اخم مسخرت نگاه کنم
پس
نگاهمو از روی زوایای خوش فرم فکت وقتی داری دندونانتو روی هم فشار میدی جمع میکنم...
جمله ی آخرمو میخورم به جاش میبوسمت....
.
.
.
پ ن : این پست رو بعدا ویرایش کردم
چون حس کردم باید از موهات بنویسم
و همینطور از استخوانهای فکت
اخم مسخرت
و تلاش مسخره ترِ من برای نشون دادن اینکه همه چیداره خوب پیش میره....
اول هر چیزی بهتره؛ مثل اول طعم آدماس، بعدش کش میاد همه چی، عادت میکنی یهو، دهن می جنبونی فقط، که خاطرۀ یه طعمی زنده مونده باشه تو دلت؛ شاید
تارای خونم افتاده بود . با فراغ بال تو مدرسه خوندمت و الان فرش فرشم *__* :))
دختره ی دیوونه!:)))
خوبی تارا گلی
خوبم عزیز
تو خوب باش
اگه خوب پیش نمیره تلاش نکن الکی
تلاشی نمیکنم...