شانار

شانار

شانار یعنی‌ شکوفه ی انار.... وبلاگ دیگرم:www.sourwine.blogfa.com
شانار

شانار

شانار یعنی‌ شکوفه ی انار.... وبلاگ دیگرم:www.sourwine.blogfa.com

نشستم لبه ی پنجره ی اتاقم... ماه به نظر خسته میاد و حال تابیدن نداره! کم کاریش رو چراغ های حبابی سفید رنگ جبران میکنن.. صدای ریتم منظم جاروی رفتگر رو میشنوم 

سکوت رو قلقلک میده و ذهنمو منحرف میکنه به سمت خودش... اما همچنان گم ام توی افکار خودم...

مامان توی یک ساعتی که گذشت ٤ بار بهم سر زد... قرص هام رو بهم داد.. بهم تذکر داد که دمر یا روی دستم نخوابم و بهتره که طاق باز بخوابم که به دست و قلبم فشاری وارد نشه..نبضم رو گرفت ... پرسید که هنوز درد داری؟ گفتم نه در حالی که تمام تنم رو جمع کرده بودم و صورت و بدنم رو چسبونه بودم به بالش و بی صدا گریه میکردم... درد داشتم؟زیاد...!اما چطور به مامان میگفتم که بفهمه...چطور به مامان میفهموندم که من هر روز قرص هام رو انجام میدم ولی فایده ای نداره و اون آزمایش های پی در پی قرار نیست چیزی رو نشون بدن...رفت اما مردد بود و سایه ش رو دیدم که پشت در ایستاده بود...

حالا نشستم اینجا... درد ندارم اما درقفسه ی سینم احساس سنگینی میکنم...نگاه میکنم به منظره ی همیشگی اتاقم... به دوتا کاج بلند رو به روی پنجره ام... به چراغ های سبز مسجد محل... به ساختمون ها... ماشین ها...چراغ ها...به ماه که به نظر کدر شده ...به آسمون خالی از ستاره...به سایه ی خودم که روی اتاقم نقش بسته... به این زنی  که هر روز کنارش نفس میکشم و میمیرم...که قلبش درد میکنه و دلش هوای یک نخ سیگار کرده...

گور بابای همه چی

میخوام قرصای آرامبخش رو با مشروب بخورم و حسابی کل شبو مست کنم بعد له و پاره چشمامو باز کنم در حالی که نمیدونم چه مدت توی این حال بودم و الان کجام و اصن من کی ام..