شانار

شانار

شانار یعنی‌ شکوفه ی انار.... وبلاگ دیگرم:www.sourwine.blogfa.com
شانار

شانار

شانار یعنی‌ شکوفه ی انار.... وبلاگ دیگرم:www.sourwine.blogfa.com

یه وقتایی هست که گله میکنی چقدر روزا دیر میگذره...روزا هی تا میتونن خودشونو کش میدن و تو هی خمیازه میکشی و هی اونا کش میان و تو انقدر خمیازه میکشی که تو هم کش میای!میگی کاش زندگی یه قابلیت داشت مثه پلیر کامپیوتر وقتی داری یه فیلم مزخرف میبینی؛هی موس رو تکون میدی که ببینی چقدرش مونده! خب اینجاشم که مزخرفه!بزنیم بره جلو!

ولی یه وقتایی هم هست روزا عین برق و باد میگذره! یه پلک که به هم بزنی میبینی شده یه سال! به خودت میای میبینی داری با زندگی گرگم به هوا بازی میکنی! زندگی میگ میگه و تو هم اون گرگه! نه تنها سرعتش زیاده بلکه هزارتا کلک و حیله هم سوار میکنه! زندگی هی میتازونه و میره جلو و تو هم به دنبالش! بدو تا برسی!یه جایی میرسه که از نفس میفتی و ولو میشی رو زمین! زندگی هم بهت یه فاک جانانه نشون میده! شاید اونقدر نزدیک باشی که اگه دستتو دراز کنی بتونی بگیریش اون لعنتی رو اما دیگه توانی نداری! میگیری چی میگم!؟

زندگی یه حروم زاده به تمام معناست!یه سادیسمیه که هرکاری میکنه که تو یا نرسی یا دیر برسی! یعنی اونقدر دیر برسی که دیگه نه چیزی ازت مونده و نه حتی چیزی واست معنا داره دیگه! کی میگه دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدنه؟! تف کن تو صورتش!

.

.

.

روزا داره مثل برق و باد میگذره و منم همینطور دستمو گذاشتم زیر چونه ام و فقط نگاه میکنم...

 

ادامه مطلب ...

انسان درمانده و تنها و خسته بود

و آنگاه خدا را آفرید...

برای شما...

فارغ از هر دین و اعتقادی دعا کردن برای عزیزانم رو دوست دارم... که یادم بمونه هنوز کسایی هستن که برام مهمن... کسایی که تا به حال ندیدمشون و ازشون فقط چند خط نوشته دارم... که اگه یه روز بذارن و بی خبر برن،ممکنه هیچوقت پیداشون نکنم...

بیاین دعا کنیم 

برای علی عزیزم که حدس میزنم این روزها حسابی درگیره... امیدوارم کاراش به خوبی پیش بره...

برای فاطمه عزیزم که انگار دلش شکسته... امیدوارم حال دلش خیلی زود خوب بشه...

برای شایان عزیزم که با خودش و زندگی حسابی درگیره...! براش روزهای خوب و آینده ای پر از موفقیت و اتفاقای خىب میخوام...

برای دخترک عزیزم که کم پیداست...! امیدوارم پر از خوشی و درگیری های مثبت و خوب باشه...

برای وجوج عزیزم که خوب و دوست داشتنی و دیوونه ست...! امیدوارم کفگیرش هیچ وقت نخوره ته دیگه! اگه هم خورد ، تهِ دیگش پر از تهْ دیگ سیب زمینی باشه...!

برای ایکس عزیزم که همیشه پر از حس خوب و مثبته... کاش اگه غمی هم به دلش راه پیدا میکنه اونقدر کوچیک باشه که سریع از بین بره و باز جاشو به خوشی و نشاط بده...

برای دانای کل عزیزم،پرتقال من! که همیشه مرموزترین بوده...! حال بی نهایت خوب میخوام...

برای الهام عزیزم که خیلی وقته نمینویسه و خبری ازش ندارم... امیدوارم که هرجا هست حالش خوب باشه و از ته دل بخنده...

برای تینای عزیزم که همیشه میخونمش ولی هیچوقت براش کامنت نذاشتم جز یه بار اونم خیلی وقت پیش... امیدوارم که کوچولوش صحیح و سالم به دنیا بیاد و به دنیاش رنگ آرامش و انگیزه بده...

برای کوریون عزیرم که زیاد نمیشناختمش و خیلی وقته نمینویسه... امیدوارم که غرق در اتفاقای خوب باشه...

برای تک تکتون آرامش و حال دل خوب میخوام عزیزانم...

از دور

از این ناکجا

از میون تمام غم ها و دل شکستگی ها و حال بد و بغض و اشک 

دوستتون دارم و دلم به بودنتون خوشه...


روز با تک سرفه های خشک و خونی سکونم را به هم میریزد...

.

.

انگار تمام مرداب های جهان جا گرفته اند در چشمانم...!

این چشم ها را دست کم نگیرید! که روزگاری بستر جوش و خروش هزاران رود سرزنده بودند و هزاران خورشید با درخششی بی همتا در آن می خندیدند... حالا از آن همه روشنی و سرزندگی ، مانده ست دو مرداب که مرگ را می نگرد...



در گلویم آواز غمگین هزاران پرنده،مرده است و این قلب خانه امن تمام غم هاست...


بگذارید که این شب مریض چراغ های مغزم را خاموش کند...

با من درآمیز ای فاحشه شب...! در بستر تنهایی من بخز! مرا به این تاریکی مبتلا کن که این نطفه پیش از این ها در من جوانه زده!

من مریم مقدس ام که مسیح تمام دردها را در خود می پرورانم... من ابراهیم ام که در آتش تن این شب میسوزم و دم نخواهم زد...

که این درد هر روز از تنم میگذرد و با روحم میرقصد و عشق بازی میکند!


"میدانم تاریک که بشود،من هم تاریک میشوم..."*

و آنگاه دانستم نه تنها تاریکی در من رخنه کرده،بلکه چمپاتمه زده و سیگار میکشد...!

.

.

.

پ ن: * همنوایی شبانه ارکستر چوب ها / رضا قاسمی

شکلات

میدونی عزیزم 

فاصله شادی و غم به اندازه ی اون بوسه وسط گریه کردناست...

به اندازه در آغوش گرفتنت و لحظه بعد جدا شدن...

ولی گاهی وقتا انقدر این فاصله کش میاد که انگار قراره همیشه بمونم وسط گریه ها و ناراحتیا و دلتنگیا! 

شادی مثل شکلاتای خوشمزه ست و منم بچه شیطونی که عاشق شکلاته و مامانش همیشه از دستش قایم میکنه! فقط بعضی وقتا دلش میسوزه و بهم یه دونه میده!

میذارمش روی زبونم تا آروم آروم آب بشه... طعمش تا یه مدت یادم میمونه اما بعد از چند وقت هرچقدر فکر میکنم یادم نمیاد...فقط میدونم که خیلی خوشمزه بود... نمیدونم چقدر باید صبر کنم تا یه دونه دیگه از اون شکلاتای خوشمزه بهم بدن تا باز بذارم روی زبونم و چشمامو ببندم و ازش لذت ببرم...

.

.

.

دلم یه اتفاق میخواد... یه اتفاق کوچیک و خوشمزه!