شانار

شانار

شانار یعنی‌ شکوفه ی انار.... وبلاگ دیگرم:www.sourwine.blogfa.com
شانار

شانار

شانار یعنی‌ شکوفه ی انار.... وبلاگ دیگرم:www.sourwine.blogfa.com

این همه بد بیاری و نا امیدی چطور توی ۴۸ کیلو پوست و گوشت و استخوان جا میشه...؟

حالا فهمیدم 

کابوسایی که میبینم دقیقا زندگی خودمه.‌..


خستم....

یادم نمیاد آخرین باری که درست و حسابی خوابیدم کی بود‌‌‌...

امروز تا ۶ صبح کار و کار و کار 

چراغو خاموش کردم تا یکم مغزم آروم بگیره...

۸ صبح چشمامو باز کردم و حس کردم چسبیدم به تخت و واقعا نمیخوام ازش جدا بشم 

همونجا بود که آرزو کردم خوابِ مرگ برم! 

با تموم عشقم به تئاتر حاضر بودم تمرینو کنسل کنم تا بتونم یه روز بدون دغدغه و راحت بخوابم اما تا اومدم به خودم دیدم لباس پوشیدم و بالای سر بابا ایستادم و دارم ازش میخوام که منو برسونه پلاتو....

گاهی اونقدر‌‌ آدم منفوری میشی

که کثیف ترین فکرا که به ذهنت میرسه 

میگی من دوست داشتنی ترین تنفر برانگیز دنیام!

و کثافت و لجنه که از سر رو روت چکه میکنه‌‌‌‌....

دلم برایت تنگ شده غریبه ی آشنا...!

و تو...

چرا

انقدر

دوری...؟!

سلام...

از آخرین ایمیل ات چیزی حدود سه ماه میگذرد و گمان میکنم یک عذرخواهی به تو بدهکارم....

از حال عمومی ام پرسیدی... خوبم! چند کیلویی چاق تر شدم اما صورتم لاغرتر و استخوانی تر شده.... این روزها سرم حسابی شلوغ است...غذای سرد میخورم، کمتر میخوابم ، توی ماشین آرایش میکنم...نمره ی چشمهام نیم درجه زیادتر شده و دوتا سیاهچاله زیر چشم هام دارم که با آرایش درست میشود البته اگر وقت کنم...

هنوز زمستان را دوست ندارم ؛ بینی ام همیشه قرمز میشود و نوک انگشتان دست و پایم سرد است....هنوز هم شانه هایم از سرما میلرزد و هنوز هم تمام زمستان ها را تنها پشت سر میگذارم....بگذریم...

اگر بپرسی دلم برای ایران تنگ شده میگویم نه!! البته شاید دلم برای تهران و کافه های دو نفره رفتنمان تنگ شده باشه... آه روزهای پر فراز و نشیب تهران  ...اما میدانم به محض پا گذاشتنم آنجا هجوم خاطرات است که به استقبالم می آید و میدانی که حتی دلم نمیخواهد خاطرات خوش آنجا را هم به یاد بیاورم...!

راستی توی عکس جدیدت چقدر عوض شدی!! موهای جو گندمی  چقدر بهت می آید!از حال و هوایت برایم بنویس قول میدهم که زودتر از اینها جواب بدهم...!

موسکو 

دسامبر  2030

امروز...

وقتی با هم خوشحال بودیم دو تا نخ سیگار کشیدم...

برای شکیبا ، یه نخ کشیدم...

برای پسربچه ی لواشک فروش وقتی نشسته بود روی پله ها و گریه میکرد و ما پول نداشتیم ازش لواشک بخریم ، یه نخ کشیدم...

و برای‌خودم...

وقتی‌ نوبت به خودم رسید

خوراک نودل خوردم ، گریه کردم

و سیگار...

نه

دیگه سیگار‌ نداشتم...


جمله ی کلیشه ای و مسخره....!

_[با خنده] زندگی فقط صد سال اولش سخته....!

بعد سیگارش‌رو روشن کرد و به نقطه ی نامعلوم خیره شد....