ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
یادم نمیاد آخرین باری که درست و حسابی خوابیدم کی بود...
امروز تا ۶ صبح کار و کار و کار
چراغو خاموش کردم تا یکم مغزم آروم بگیره...
۸ صبح چشمامو باز کردم و حس کردم چسبیدم به تخت و واقعا نمیخوام ازش جدا بشم
همونجا بود که آرزو کردم خوابِ مرگ برم!
با تموم عشقم به تئاتر حاضر بودم تمرینو کنسل کنم تا بتونم یه روز بدون دغدغه و راحت بخوابم اما تا اومدم به خودم دیدم لباس پوشیدم و بالای سر بابا ایستادم و دارم ازش میخوام که منو برسونه پلاتو....
خوش به حالت که انقدر عاشق یه کاری هستی
تئاتر....چقد بهت میاد
می دونی خیلی بدی که نمیزاری نوشته های جدیدتو بخونیم...یه وب دیگه...من به عنوان مخاطب این وبت کاملا ازت دلگیرم
پاکش کردم... گفتم که...
چن وقته من برعکس تو ام. از بیکار میگیرم میخوابم. دیروز دیگه دیوانه شده بودم. شب سه و نیم خوابیدم صب هفت پا شدم با بابام رفتم سره کار. نه شب برگشتم..الانم دارم کامنت میدم و خوابم نمیاد. فک کن.. از روزی شونزده ساعت خواب یهو برسی به سه و نیم..روانی بازی!
سعادت و خوشبختی رو براتون آرزومندم... خوشحال میشم به منم سر بزنین، نیومدی هم اشکال نداره بازم ممنون موفق باشی
8965