شانار

شانار

شانار یعنی‌ شکوفه ی انار.... وبلاگ دیگرم:www.sourwine.blogfa.com
شانار

شانار

شانار یعنی‌ شکوفه ی انار.... وبلاگ دیگرم:www.sourwine.blogfa.com

شایان

شایان هم که باز گم و گور شد...!

حدس میزنم درگیر درس باشه...

به هر حال شایان جان اگه از اینجا رد شدی، یه کامنت بذار که بدونم زنده ای...!

برای شما...

فارغ از هر دین و اعتقادی دعا کردن برای عزیزانم رو دوست دارم... که یادم بمونه هنوز کسایی هستن که برام مهمن... کسایی که تا به حال ندیدمشون و ازشون فقط چند خط نوشته دارم... که اگه یه روز بذارن و بی خبر برن،ممکنه هیچوقت پیداشون نکنم...

بیاین دعا کنیم 

برای علی عزیزم که حدس میزنم این روزها حسابی درگیره... امیدوارم کاراش به خوبی پیش بره...

برای فاطمه عزیزم که انگار دلش شکسته... امیدوارم حال دلش خیلی زود خوب بشه...

برای شایان عزیزم که با خودش و زندگی حسابی درگیره...! براش روزهای خوب و آینده ای پر از موفقیت و اتفاقای خىب میخوام...

برای دخترک عزیزم که کم پیداست...! امیدوارم پر از خوشی و درگیری های مثبت و خوب باشه...

برای وجوج عزیزم که خوب و دوست داشتنی و دیوونه ست...! امیدوارم کفگیرش هیچ وقت نخوره ته دیگه! اگه هم خورد ، تهِ دیگش پر از تهْ دیگ سیب زمینی باشه...!

برای ایکس عزیزم که همیشه پر از حس خوب و مثبته... کاش اگه غمی هم به دلش راه پیدا میکنه اونقدر کوچیک باشه که سریع از بین بره و باز جاشو به خوشی و نشاط بده...

برای دانای کل عزیزم،پرتقال من! که همیشه مرموزترین بوده...! حال بی نهایت خوب میخوام...

برای الهام عزیزم که خیلی وقته نمینویسه و خبری ازش ندارم... امیدوارم که هرجا هست حالش خوب باشه و از ته دل بخنده...

برای تینای عزیزم که همیشه میخونمش ولی هیچوقت براش کامنت نذاشتم جز یه بار اونم خیلی وقت پیش... امیدوارم که کوچولوش صحیح و سالم به دنیا بیاد و به دنیاش رنگ آرامش و انگیزه بده...

برای کوریون عزیرم که زیاد نمیشناختمش و خیلی وقته نمینویسه... امیدوارم که غرق در اتفاقای خوب باشه...

برای تک تکتون آرامش و حال دل خوب میخوام عزیزانم...

از دور

از این ناکجا

از میون تمام غم ها و دل شکستگی ها و حال بد و بغض و اشک 

دوستتون دارم و دلم به بودنتون خوشه...


مارال

_چشماتو ببند و یه آرزو بکن!!!

به روزهای ١٦ سالگیمون فکر کردم... به خاطرات مشترکمون... به دغدغه ها و آرزوهای بزرگی که داشتیم... خب قائدتا نباید اینطوری میشد!!! قائدتا نباید همه چیز رو از دست میدادیم! و اینجا جایی نبود که بخوایم بایستیم!

ولی یه چیزی رو فهمیدم و امیدوارم تو هم فهمیده باشی:

همه چیز اونطوری نمیشه که همیشه برنامه ریزی میکنیم 

و گاهی وقتا باید بذاری ببینی چی واست پیش میاد... گاهی وقتا باید دستاتو بذاری زیر چونت و از بیرون به زندگیت نگاه کنی....

ولی من تمام زندگیم فقط نگاه کردم و منتظر موندم... مثل کسی که هر روز نگاهشو میدوزه به در تا روزهای خوب به خونه برگرده... و خب حقیقت اینه که من اونقدر که باید و شاید به خودم امید ندادم و برای خودم تلاشی نکردم...

دلم یه تغییر اساسی میخواد... یه اتفاق بزرگ... و خوب میدونم که تو منظورمو بهتر از هرکسی میفمی... میدونم که میدونی چی میگم...!

.

.

.

شمع ٢٠ سالگیش رو فوت کرد و من میدونستم که تمام افکارم توی مغز اون مرور شده....

 

ادامه مطلب ...