ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
وقتی با هم خوشحال بودیم دو تا نخ سیگار کشیدم...
برای شکیبا ، یه نخ کشیدم...
برای پسربچه ی لواشک فروش وقتی نشسته بود روی پله ها و گریه میکرد و ما پول نداشتیم ازش لواشک بخریم ، یه نخ کشیدم...
و برایخودم...
وقتی نوبت به خودم رسید
خوراک نودل خوردم ، گریه کردم
و سیگار...
نه
دیگه سیگار نداشتم...
قلب داری رنج میاره واست بدبختت میکنه بدبختی پس، یه مرتبه عین همین سرم اومد مدت ها پیش، هنوز هم گاهی دمِ پارک وی، یاد یکیشون میافتم؛ چشاش گاوی بود درشت و اشکی، هقِ کاسبی نمیزد ضجۀ خالص بود، من یکی کلا نوع دوست نیستم حوصله ندارم آدما رو، بچه هه ولی پارک ویُ زهرمارم کرد، هنوز هم صاف نشده دلم بعد این همه سال