ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
_کدوم احمقی شب تولدش تنهایی پا میشه میره کافه....؟!
اینو پریسا از پشت تلفن بهم گفت...
به ساعت هفت عصر
وقتی روی صندلی کافه نشسته بودم و کتاب شاملو جلوم باز بود و بخار ناشی از چای داغ شیشه های عینکمو در بر گرفته و کدر شده بود...
((تو میلاد را دگر باره در نظام قوانین اش دوره میکنی ،
و موریانه ی تاریک تپش های زمانت را می شمارد....))
پرت شدم تو دنیا و بخار ناشی از چای داغ از روی عینکم محو شده بود
خندیدم و بهش گفتم : این من احمق....!
یه چیزایی گفت و بعد خدافظی کردیم و دوباره پرت شدم تو حس و حال خودم...
سرم توی کتابم بود که از در کافه اومد داخل
تا دیدمش فهمیدم از این بچه های کاره
فال میفروخت...
توی فاصله ای که دنبال کیف پولم میگشتم اسمشو پرسیدم...
_لیلی...
از لیلی یه فال خریدم :
((شهریست پر ظریفیان وز هر طرف نگاری
یاران صلای عشقت گر می کنید کاری....
هرچه نشستی و دست روی دست گذاشتی دیگر کافیست...اکنون زمان حرکت و فعالیت فرا رسیده است و با تمام توان به پیش برو ... به زودی درهای سعادت به رویت باز میشود و همه ی آرزوهایت برآوده میگردد...))
قطعه کاغذ آبی رنگ فال رو لای کتاب شاملوم گذاشتم...
پول کافه رو حساب کردم و برگشتم به رنگ های تکراری دنیا....
تبریک بانو. سبز باشی
ممنون دخترک جان....
تنها
برهنه
و خیس به دنیا می آییم و پس از آن همه چیز پیوسته بدتر میشود..
الهام میزبان
.
.
تولدت مبارک شانار جان
ممنونم شایان جان .... :)
تولدت مبارک خانمی
منم پارسال تولد تنها تو کافه رو تجربه کردم تازه واسه خودم کیک شکلاتیم گرفتم و چقدر چسبید
آره به منم خیلی چسبید...