ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
بیا آروم منو از گودال بالای این پیکر بکش بیرون ،
ببر بالا ، ببر جایی که هیچ چیزی نمیمونه برای حتی یه لحظه
ببر جایی ، به دنیایی که هر چیزی یه تصویره ، یه رویا یا...
بیا آروم طوری که هیچکی نفهمه ، وسوسه م کن
با نگاهی که بی اندازه بی رحمه.... که بی اندازه بی رحمه...
بیا نزدیک طوری که هیچکی نبینه ، دچارم کن
به احساسی که بی اندازه غمگینه.... که بی اندازه غمگینه...
فقط فرضه ، نه دنیایی که ساعت ها شدن حاکم
و تازه باتری هم میخوان...!
همین دیروز کوآنتوم گفت که ساعت ها ما رو میپان...!
و تو ، تو نمیبینیشون...
به حرکت هم در نمیان...
فقط یک بیننده میخوان...
.
.
.
.
نمیدونم چرا هروقت به این گوش میدادم ضربان قلبم میرفت بالا، حیف شد
منم...