شانار

شانار

شانار یعنی‌ شکوفه ی انار.... وبلاگ دیگرم:www.sourwine.blogfa.com
شانار

شانار

شانار یعنی‌ شکوفه ی انار.... وبلاگ دیگرم:www.sourwine.blogfa.com

برزخ

بین خواب و بیداری بودم که تلفنم رو جواب دادم... صدای جیغ مانندش تا توی سرم پیچید، فهمیدم که شینه(واقعا بهش میگیم شین!)...بعد از سلام و احوال پرسی گفت که یک دورهمی ترتیب داده که از قضا این دفعه اسموک آزاده چون دیگه تین(به این یکی هم میگیم تین واقعا!) نیستش که غر بزنه به دود سیگار حساسه!

تقریبا دو سال پیش یا کمتر بود که تین میخواست برای همیشه بره آلمان و شین هم به افتخار خواهر کوچولوی مهاجرش مهمونی خداحافظی گرفته بود... 

فربد تهران بود و کلی بهش اصرار کردم که خودشو برسونه اصفهان که با هم بریم...چون میم(به این یکی نمیگیم میم! یه جورایی سانسورش کردم!) هم بود و ما دوتا واقعا از میم خوشمون میومد و یه جورایی میخواستیم که از در رفاقت باهاش وارد شیم!

یادم نمیره چند روز قبلش با چه ذوق و شوقی اون جین دیزل فاق بلند رو خریده بودم! اون موقع هنوز شلوار فاق بلند مد نبود ولی من برای اون شلوار برنامه داشتم...! براش یه کمربند یا سگک پهن گرفتم که به همراه یک کلاه لبه دار مشکی از یک بوتیک لباس مردونه خریدم... یک پیرهن چارخونه قرمز کرمی داشتم که یقش رو همیشه باز میذاشتم که بتونم باهاش دستمال گردن ست کنم و پایینشو خودم کوتاه کرده بودم که بتونم گره اش بزنم و البته نمیتونستم هیچوقت ازش دل بکنم! و بوتای کرمی سادم رو هنوز دارم... وقتی وارد خونه شین و تین شدم فهمیدم من تنها دختری ام که شلوار پوشیدم و همه ماکسی و کفشای پاشنه بلند پوشیدن و به قول فربد حسابی پر و پاچن!:)) بعد صدای جیغ شین رو شنیدم و تا به خودم اومدم محکم بغلم کرد و بلند گفت اینجا یه دختر گاو چرون داریم! ولی من اصلا مثل گاو چرونا تیپ نزده بودم! به نظرم یکم مست بود... شین منو به چندتا دختر و پسر غریبه که تا حالا ندیده بودم معرفی کرد و بعد به میم... میم گفت که توی فالوورز فالواینگای اینستاش منو داره و به نظر قبلا همدیگه رو چندبار دیدیم...تین یک شات برای من ریخت و گفت این اصفهان کوفتی خیلی کوچیکه! و شات رو رو سمت من گرفت گفتم ممنون نمیخورم! شین جیغ کوتاهی کشید و گفت بیخیال سنت دیگه قانونی شده! سه تایی خندیدیم و میم پوزخند کوتاهی زد و شاید برای عوض شدن بحث گفت از کلاهت خیلی خوشم میاد اومدم بگم ممنون که شین گفت امشب باید رویا رو با هم اجرا کنیم و تین هم با ذوق میگفت آره آره! و میم سردرگم بود... به شین گفتم لابد با همین لباسا!خنده جیغ مانندی زد و گفت لباسامونو عوض میکنیم تو غصه اونو نخور!شین بلافاصله رو به میم کرد و گفت من و تارا یه جور رقص طراحی کردیم که اسمش رو گذاشتیم رویا البته بیشتر حرکاتش رو تارا طراحی کرده تارا یکی از بهترین پرفورمرا و بازیگراییه که میشناسم من و میم به طرز صحبت کردن شین و ادا اطواراش میخندیدیم و تین هم پشت سر هم حرفای خواهرشو تایید میکرد... شین اول رفت که لباسشو عوض کنه و من و میم رفتیم کنار پنجره که سیگار بکشیم...بهش سیگار تعارف کردم ولی گفت من فقط مارلبورو میکشم و پاکت مارلبورو قرمز پایه بلندشو از جیبش در اورد و بهم تعارف کرد لبخندی زدم و تشکر کردم... توجهش به جا سیگاری فلزیم که عکس مرلین مونرو روش بود جلب شد و گفت جالبه! گفتم از خاقانی خریدم! همونطور که داشت زیر و روش میکرد آدرس سیگار فروشیه توی خاقانی رو بهش دادم و تین سمتمون اومد و گفت که شین صدات کرده و چند سرفه کوتاه کرد و گفت نمیدونین من به دود سیگار حساسم!؟ 

لباسایی که شین بهم داده بود رو پوشیدم و بعد از اینکه یکم بدنمونو گرم کردیم رفتیم توی سالن و شین یه جا برای اجرا درست کرد و رویا رو اجرا کردیم... بچه ها همه خوششون اومده بود و میم هم... میم به شین گفت پس حالا که مجلسو گرم کردین بذارین منم یه قطعه کوتاه بزنم و تارا هم منو همراهی کنه. شین باز جیغ کوتاهی زد و گفت عالیه! و ویلن میم رو از توی اتاق براش اورد... تین توی گوشم گفت ازت خوشش اومده و آروم موهامو کشید!خندیدم و گفتم به من چه! و میم همونطور که سازشو آماده میکرد لبخند گل و گشادی تحویلم داد! چیزی مثل والس زد و منم بداهه رقصیدم... بعد لباسای خودمو پوشیدم و با میم سلفی گرفتیم و برای فربد فرستادم و زیرش نوشتم این میم واقعا خوبه! و فربد در جواب فقط نوشت خیلی خوشگل شدی با کل اموجی قلب! من براش از میم نوشته بودم ولی اون فقط از من تعریف کرد! احمق! 

شین فضای هنری رو به سرعت شکست و با یک آهنگ همه رو به رقص دعوت کرد... یکم با میم رقصیدیم و حدود ساعت ١١ بود که تاکسی گرفتم و رفتم... 

بعد از اون چندبار با میم حرف زدم ولی بعد با رام آشنا شدم و به کلی فراموشش کردم...

حالا شین زنگ زده بود و منو دوباره دعوت کرده بود و از قضا میم هم بود و شین میگفت که سراغ تو رو گرفته... 

حوصله شلوغی رو ندارم...حوصله لبخندای دخترکش میم رو ندارم...حوصله جیغ های شین رو ندارم برای همین شین رو پیچوندم و گفتم اصفهان نیستم و بعد از اظهار تاسف و دلتنگی،خداحافظی کردیم... و من عکس رام رو با اون دختره یک بار دیگه نگاه کردم...

نظرات 4 + ارسال نظر
شایان دوشنبه 2 بهمن 1396 ساعت 08:23 http://florentino.blogsky.com

شبیه داستان بود‌. یه داستان تو مایه های گفتگو در تهران موسوی!

حوصله ندارم بیام..فوت کن خودش بیاد اینور

بزنم تو کار کتاب کردن زندگیم یا چی!؟
فوتم نهایتا تا سر کوچمون برسه!

شایان شنبه 30 دی 1396 ساعت 14:04 http://florentino.blogsky.com

شبیه این داستان رئال ها بود..خوشم اومد.
تشریح احساستم عالی بود..و البته حوصله.
وای حوصله حوصله...حوصله نداری یکم به من قرض بدی تارا؟

حس میکنم داستان گذاشتم واسه نقد اینطوری که تو نظر گذاشتی!:))
و حوصله... دارم! این روزا واسه بعضی کارا خیلی حوصله دارم! بیا همش واسه خودت!

x شنبه 30 دی 1396 ساعت 01:04 http://malakiti.blogfa.com

مدل دورهمی هاتون و جوهای دوستانه تون جالبه :)

نه همیشه البته!

رضا جمعه 29 دی 1396 ساعت 16:23

زن خوب و زن بد



اگر تایخ بیانگر وجھی از حقیقت انسان باشد ھرگز زن خوب و ماندگار بعنوان یک معنا و اسوۀ قابل
ستایش،زنی فرمانروا یا دانشمند و ھنرمند و یا حتّی مبارز نبوده است . اینھا جملگی ارزشھای مردانه
است و برای مردان موجبات ھویت ماندگارند ھر چند که گھگاھی زنانی ھنرمند و فرمانروا و عالم ھم پدید
آمده اند ولی ھرگز بدینوسیله دارای اعتبار جاودانه نشده اند . زنان در قلمرو ارزشھای مردانه بسیار
بندرت قابلیت و واکنش مثبت و شریفی پدید آورده اند . مثلاً زنان فرمانروا شقی ترین فرمانروایان تاریخ
بوده اند و یا زنان ھنرمند بواسطه ھنرشان دچار غرور و تباھی عظیمی شده و اصالت زنانگی خود را باخته
اند مثل کلئوپاترا و سوفا .
در یک کلام زن خوب فقط و فقط در یک معنا و ارزش درخشیده و منحصر بفرد شده است وآن عصمت و وفا
بوده است زنانی مثل ھاجر ، مریم ، خدیجه و فاطمه و امثالھم جملگی از ھمین بابت تبدیل به اسوه ھای
ھویت زنانه بوده اند . برای زن و مخصوصاً زنان با استعداد دامی ھولناکتر از تبعیت و تقلید از ھویتھای
مردانه نبوده است که امروزه اکثر زنان مدرن را مبتلا ساخته و عقیم نموده است . این عقیم شدگی
ھویت و روح زنانه است .
ھمانطور که زنانگی به لحاظ جنسی امری اندرونی و باطنی و پنھان است ھویت زنانه ھم ھمواره رمزوار
و پنھان است و به ھمین دلیل از ھویت بزرگانی چون ھاجر و مریم و فاطمه تقریباً نشانه و تظاھر چندان
قابل بیانی وجود ندارد و بلکه چون نوری مقدس و بخودی خود درک و تصدیق می شوند . تلاش زن برای
مشھور شدن که ھویتی مردانه است قلمرو رشد تباه شدگی و ھلاکت اوست. زن خوب بواسطه نور
عصمت خود می درخشد نه شھرت بازاری .

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص 202

فاک یو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد