شانار

شانار

شانار یعنی‌ شکوفه ی انار.... وبلاگ دیگرم:www.sourwine.blogfa.com
شانار

شانار

شانار یعنی‌ شکوفه ی انار.... وبلاگ دیگرم:www.sourwine.blogfa.com

پریشان...

خب پاییز مسخره هم تمام شد و جاش رو داد به زمستون مسخره تر!

شب یلدای مسخره ای بود! مهمونی از اونچه که فکر میکردم مزخرف تر بود شاید چون تنها بودمم...فکر کنم نیاز داشتم یکم مست کنم و تو باشی تا باهم برقصیم ولی خب ترجیح دادم ساکت یه گوشه بشینم... توی مهمونی انیسم وضع همین بود...میتونم بگم خیلی بدتر!حوصله آدما و شلوغی رو ندارم... دست کم دلم میخواد چندتا آدم هم فاز دور هم جمع شیم... مثلا من و تو و مارال و آریانا و ممد شاید مثلا آوا ولی مارال از آوا خوشش نمیاد... فرهادم خوبه... خیلی وقته برام نامه ننوشته... دخترای زیادی رو نمیشناسم که بتونم باهاشون کنار بیام...

تو هم که چشم دیدن آریانا و مارال رو نداری! مثل خودم کله خرابی و فکر میکنی کل دنیا بهت بدهکارن و این فقط تویی که حق داری!

ممدو چقدر وقته ندیدم... چقدر وقته کتاب نخوندم... ممد هر هفته برام کتابای جذاب میورد!

عادل بهم مسج داد...آخ چقدر دلم برای این بچه تنگ شده! یه روز با تاخیر جوابشو دادم...شب یلدا بود...آخرین باری که دیدمش چند ماه پیش بود یادم نمیاد کی ولی یادم چهارشنبه ٦ عصر بود آخه دورهمی شعر هر هفته ٤شنبه ٦ عصر بود... با اون دوس دختر مظلوم و خانمش اومده بود... خنده های خوشگلی داشت و خیلی سر و ساده بود...توکافه هی به عادل با اشاره میگفتم جریان چیه و خیلی بدی که به من نگفته بودی! اون دوتا هم میخندیدن!بعد با آریانا و مارال و ممد و جوکر و عادل و دوس دخترش رفتیم آمادگاه... چقدر خندیدیم اون شب... عادل دیگه سیگار نمیکشید... من و مارال افتاده بودیم رو دور بی معنی بازی...!بعد کلی خجالت کشیدیم جلوی دوس دختر عادل! آخه خیلی آروم و مظلوم و خانم بود! در عوض من و مارال انقدر سر و صدا کردیم و چرت و پرت گفتیم که حالمون از خودمون به هم خورد! بعد به عادل پی ام دادم زشت شد جلوی دوس دخترت اون گفت نه انفاقا از شما دوتا خیلی خوشش اومده بود!:)) نمی دونم الکی گفت یا واقعا اینطوری بود...!دوس دارم یه بار دیگه باهم ببینمشون...مارال همیشه میگه زاویه فک عادل خیلی خوبه! راس میگه! همیشه فکشو دوس داشتم و زمستونا وقتی با اون قد بلندش پالتوی بلند مشکی میپوشید انگار شخصیت یه داستان ابزورده وقتی داره تنهایی تو خیابون قدم میزنه و سیگار میکشه...میدونست کجا باید حرف بزنه و کجا باید سکوت کنه... البته اولین باری که دیدمش نمیدونم چند ساعت ولی همش سکوت کردیم...کاش بازم شعراشو برام میفرستاد...

هوا هنوز خیلی سرده و دستام توی سرما وقتی سِر میشن انگار دوبرابر بزرگتر شدن...

خب حداقلش فردا میتونم ببینمت که انگشتای سردمو بذارم توی یقه ات...!

شکیبا هم که اومده... واقعا حوصله کسی رو ندارم... مخصوصا اون جمعی که قراره به مناسبت اومدن شکیبا جمع بشن... اینا یه روزی نزدیک ترین دوستام بودن... حتی خود شکیبا... اما الان قضیه فرق میکنه... حس میکنم خیلی جدام ازشون... اه لعنت بهشون که همیشه رستورانای لوکس این شهرو انتخاب میکنن و من با جیب خالی باید برگردم خونه...!میتونم با این پول برم شهرکتاب و کتاب بخرم یا شایدم اون کتاب فروشیه توی آمادگاه که اسمش کمنده...با اون فروشنده پیر گوگولیش که روش حسابی کراش دارم!لامصب از تو چشات میخونه چه کتابی واست مناسبه!

چند ماهی میشه که یه تئاتر خوب ندیدم... از تئاتر این شهر کوفتی که واقعا ناامیدم... استاد عزیز! هم که یه اجرا برده روی صحنه که یه کپی دست چندم از کارای رضا ثروتیه!:))) فکر کرده ما هم خریم!ولش کن! فکر میکنم بهش اعصابم خرد میشه!

اوضاع خودم راستش افتضاحه... اگه بتونم تا اواخر دی خودم و جمع و جور کنم شاید یکم بهتر بشم... 

احتمالا راه های ارتباط مجازیم به جز اینجا رو با آدما رو میبندم اینجوری فقط چندتا آدم واقعی برام میمونن...

چقدر دوس دارم دور بشم از اینجا... 

.

.

.

من چُرت و چِرت 

من پَرت و پِرت

مشغول مکیدن نرینه ی هستی...

نظرات 1 + ارسال نظر
شایان شنبه 2 دی 1396 ساعت 23:47 http://Www.florentino.blogsky.com

یه مدت بود حالم از خودت و نوشته هات به هم میخورد..صداقت نداشتی..اینو که خوندم خیلی خوشم اومد. جالب بود و صادقانه؛ همینجوری بنویس آئورلیانو!!!

خودمم حالم از خودم به هم میخوره!
هیچکس صادق نیست....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد