ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
روزی که تارا تصمیم میگیره صورتی بپوشه....
موهاشو جمع میکنه پشت سرش....
حوصله ی شعر خوندن نداره...
دوستش واسه برای دیدن تئاتر دعوتش میکنه ولی نمیره....
دلش میخواد بره کافه ولی یه حسی بهش میگه ول کن بگیر بخواب!
از اون روز باید ترسید...
چون این یعنی تارا فکر میکنه هیچی برای از دست دادن نداره...
وخامت اوضاع وقتی مشخص میشه که این "روز" به "روزها" تبدیل بشه....!
.
.
.
.
.
+بهار دلکش رسید ، دل به جا نباشد ؛ انصافانه ست....؟!
منصفانه نیست
بهار دلکش رسید..خواب حرام است چه سود؟
.
.
انقد یه رب یه رب خوابیدم عقده ای شدم.