ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
از صبح که از خواب بیدار میشی کافیه یه نگاه به دور و برت بندازی تا به عمق فاجعه پی ببری...
هر جوری که حساب کنین حالم گرفته ست...
از سر صبح با شنیدن وضعیت داغون جسمی اون خانم بیمار کلیوی که شوهرش هم به سختی بیماره و تو خرج روزمرشون موندن چه برسه به دوا و دکتر گرفته تا الان که ساعت از ۲ گذشته و پست یکی از دوستای وبلاگیمو دیدم که بچه ی شیرخواره رو لخت کردن و بستنش و مثه سگ باهاش رفتار میکنن...
بدبختیای آدم یه طرف و این چیزا رو که میبینه و میشنوه هم یه طرف... بعد واقعا انتظار دارین آدم خوش باشه و بیخیال....؟!
زندگی مثه یه جنین ۷ ماهه حاصل از تجاوز تو شیکمم میمونه که هیچ جوره نمیتونم سقطش کنم....
در انتظار مرگ، خاموشیم
جز خون و گریه ارتباطی نیست
مادربزرگم قبل مردن گفت
که تا ابد راه نجاتی نیست...
نمیدونم چرا یاد این شعر مهدی موسویی افتادم....
نمیدونم فقط اینکه هوام رو داسته باشه کافی نیست اما خوبه
دنیا جهنم است خدا بیخیال شو
مارا ببر دوباره همان جا که نیستیم...