ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
نمی دانم چگونه میشود که
یک هیفده ساله
به اندازه ی هیفده هزار سال نوری
از یک نفر متنفر باشد...
من
هر روز
تمام این تنفر را
با بند بند وجودم
حس میکنم...
مامان
این تنفر دیگر عفونی شده...
چرکین است و بوی گند می دهد...
وقتی سر باز میکند
داد میزنم و به تو فحش میدم...
از من فاصله بگیر...
به اندازه ی هیفده هزار سال نوری...
بگذار این تنفر،
این عفونت چرکین
سر بسته بماند...
بگذار این درد، کهنه شود
به کهنگی یک عقده ی هیفده ساله...
.
.
.
.
.
امضا:گیس بریده ی بیشعور و احمق
اسمش رو بذار جوش چرکی سرسیاه زیر پوستی
مامان یا عقده؟!
ببین اگه با بقیه سازگار نشی این تویی که آسیب می بینی
ما مجبوریم با دیگران در تعامل باشیم...چون به دیگران نیاز داریم
هر یک نفری که ازش متنفری یه قدم برگشت به عقبه
بدبختی بزرگیه که آدم مجبور باشه به هر کثافتی بگه آدم
ولی مجبوریم
تحمل کردن بعضی آدما یه دوره ای داره
بعد از شرشون خلاص میشی...
امیدوارم این دوره برای من زودتر تموم بشه....
چته؟
حس میکنم دارم توی نکبت غرق میشم....